معنی پوش بزئن - جستجوی لغت در جدول جو
پوش بزئن
ابری و بارانی شدن هوا
ادامه...
ابری و بارانی شدن هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
موشت بزئن
مشت زدن
ادامه...
مشت زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوش بزوئن
جهت پاسخ منفی شانه ها را بالا انداختن
ادامه...
جهت پاسخ منفی شانه ها را بالا انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
زور بزئن
قدرت نمایی، زور زدن به هنگام شکم روی و زایمان
ادامه...
قدرت نمایی، زور زدن به هنگام شکم روی و زایمان
فرهنگ گویش مازندرانی
سوت بزئن
سوت زدن
ادامه...
سوت زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
غلش بزئن
قاچ کردن، برش دادن
ادامه...
قاچ کردن، برش دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
قاش بزئن
قاچ کردن
ادامه...
قاچ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کوس بزئن
فشار آوردن، زور زدن، کسی را در برابر معذوریت اخلاقی قرار
ادامه...
فشار آوردن، زور زدن، کسی را در برابر معذوریت اخلاقی قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
هوا بزئن
پرت و پلا گفتن، سخن بیهوده و نادرست گفتن
ادامه...
پرت و پلا گفتن، سخن بیهوده و نادرست گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوش بزان
نوعی مرثیه خوانی همراه با سینه زنی
ادامه...
نوعی مرثیه خوانی همراه با سینه زنی
فرهنگ گویش مازندرانی
هوش بزوئن
از خود بی خود شدن، پریدن عقل از سر گیج و منگ شدن
ادامه...
از خود بی خود شدن، پریدن عقل از سر گیج و منگ شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بش بزئن
بند زدن ظروف چینی، شکسته بندی کردن
ادامه...
بند زدن ظروف چینی، شکسته بندی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پس بزئن
عقب زدن، کنار گذاشتن، جا باز کردن از طریق کنار زدن دیگران، فسخ معامله
ادامه...
عقب زدن، کنار گذاشتن، جا باز کردن از طریق کنار زدن دیگران، فسخ معامله
فرهنگ گویش مازندرانی
پر بزئن
پر زدن
ادامه...
پر زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پخ بزئن
خنده ی شدید و ناگهانی، ترساندن
ادامه...
خنده ی شدید و ناگهانی، ترساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل بزئن
جوشاندن
ادامه...
جوشاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشک بزئن
شانه بالا انداختن
ادامه...
شانه بالا انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش بمئن
چاق شدن، پس از ناتوانی و رنجوری به سوی فربهی و سلامت رفتن
ادامه...
چاق شدن، پس از ناتوانی و رنجوری به سوی فربهی و سلامت رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاش بزئن
بوجاری کردن دانه ها با طبق، پارو و غیره
ادامه...
بوجاری کردن دانه ها با طبق، پارو و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
پرت بزئن
صدای پاشیده شدن چیزهای آبکی به اطراف، ترشح کردن مایعات
ادامه...
صدای پاشیده شدن چیزهای آبکی به اطراف، ترشح کردن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
پور بزئن
انباشتن، ذخیره کردن، حفاری زمین توسط حیوانات همچون خرگوش
ادامه...
انباشتن، ذخیره کردن، حفاری زمین توسط حیوانات همچون خرگوش
فرهنگ گویش مازندرانی
پروک بزئن
پلک زدن، خود را جمع کردن، سر درگریبان فرو بردن، صدای شعله
ادامه...
پلک زدن، خود را جمع کردن، سر درگریبان فرو بردن، صدای شعله
فرهنگ گویش مازندرانی
پروش بزوئن
جهیدن به جلو، پر و بال زدن، از شادی در پوست نگنجیدن
ادامه...
جهیدن به جلو، پر و بال زدن، از شادی در پوست نگنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرک بزئن
آلوده به بوی مرغ بوی گوشت خام، پلک زدن ناخواسته و غیرارادی، زمانی به اندازه ی یک چشم به
ادامه...
آلوده به بوی مرغ بوی گوشت خام، پلک زدن ناخواسته و غیرارادی، زمانی به اندازه ی یک چشم به
فرهنگ گویش مازندرانی
پتک بزئن
نوعی گل اندود نمودن سقف، تخته ها به صورت ضربدری به سقف میخ
ادامه...
نوعی گل اندود نمودن سقف، تخته ها به صورت ضربدری به سقف میخ
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچ بزئن
پراکندن و گستردن، نرم خرد کردن کلوخ شالی زار
ادامه...
پراکندن و گستردن، نرم خرد کردن کلوخ شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
پاس بزئن
چیزی را با فشار در سوراخ و شکافی نهادن، فریب دادن، سرکسی
ادامه...
چیزی را با فشار در سوراخ و شکافی نهادن، فریب دادن، سرکسی
فرهنگ گویش مازندرانی
پش بزوئن
لزراندن و تکاندن ناگهانی تن، از سوی حیوانات هنگامی که بخواهند
ادامه...
لزراندن و تکاندن ناگهانی تن، از سوی حیوانات هنگامی که بخواهند
فرهنگ گویش مازندرانی
پاروش بزئن
جست و خیز کردن
ادامه...
جست و خیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پخوک بزئن
جمع گشتن بدن به هنگام درد و بیماری، خاصه پرندگان که در این
ادامه...
جمع گشتن بدن به هنگام درد و بیماری، خاصه پرندگان که در این
فرهنگ گویش مازندرانی
پتی بزئن
مجرا و سوراخی را مسدود ساختن
ادامه...
مجرا و سوراخی را مسدود ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پتو بزئن
فرو بردن پرندگان کشتار شده در آب داغ تا عمل پرکندن آن ها
ادامه...
فرو بردن پرندگان کشتار شده در آب داغ تا عمل پرکندن آن ها
فرهنگ گویش مازندرانی
پلی بزئن
به پهلو افتادن، غلت زدن، واژگون کردن
ادامه...
به پهلو افتادن، غلت زدن، واژگون کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پله بزئن
تاول زدن
ادامه...
تاول زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پور بزن
ذخیره کن زمین را حفر کن
ادامه...
ذخیره کن زمین را حفر کن
فرهنگ گویش مازندرانی